داستان راب کول، یک پسر که یک یتیم بی پولی در یک شهر معدنکاری انگلیسی قرن شانزدهم زمانی
که مادرش از یک بیماری مرموز فرار میکند، بیرون رفت. با تمایل به تبدیل شدن به یک پزشک و از بین بردن
مرگ خود، او به اصفهان در ایران سفر می کند تا طبق مقررات ابن سینا بزرگ شود. از طریق مصیبت ها
و چالش های بی شماری و ایجاد فداکاری های زیادی در طول راه، او با بی حوصلگی مبارزه می کند.
تلاش ناپیوسته او برای دانش منجر به شکوفایی دوستی و عشق واقعی می شود